برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 2
خواب ديدم با دوست بچه گي هام رفتيم يه جايي بيرون از شهر چادر زديم شب خوابيديم؛ وقتي صبح بيدار شديم همه جا برف اومده بود... برفش برق مي زد... سفيدي عجيبي داشت... و من تو خواب هيچ احساس سرما نداشتم... هيجان زده بودم و بعد وسط برف ها، ديدم كه تو نشستي... روبروي خورشيدي كه از پشت كوه مياد... و خواستم تو رو به دوستم نشون بدم... و زبونم بند اومده بود... و دويدم كه بيام سمتت و رد پام رو برف ها مونده بود و من هي مي امدم و تو نشسته بودي و بعد من بيدار شدم
" درخت و آب و آتش" ...برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 23
ديدن شادي مردم، آن كودك تازه به دنيا آمده ي زيبا در آغوش مادرش... آن تازه داماد لبخند به لب، سايه انداخته در مردمك لرزان آن چشم هاي خاكستري نجيب... آن به شوق آميخته مادر در تماشاي شادكامي فرزند، و بسيار شادي هاي ديگر كه از آن تو نيست اما ديدنش قلب تو را آرام مي كند؛ اينكه مي داني هنوز و همچنان دلي و حال و هوايي داري براي شاد شدن از شادي ديگران... دل از خود كندن و ديگري را شاد خواستن...
" درخت و آب و آتش" ...برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 22
برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 27
برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 28
برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 33
برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 31
برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 29
برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 27
برچسب : نویسنده : neghopea بازدید : 26